طلبگی و هزار و یک ...

طلبگی و هزار و یک ...

بسم الله الرحمن الرحیم


×××××××××××××××××××
سرمایه محبت زهراست دین ما

ما دین خویش را به دو دنیا نمیدهیم
×××××××××××××××××××

طلبگی شغل نیست. رسالت است. مأموریت است. ادامه حرکت پیامبران الهی در طول تاریخ بشری است.

×××××××××××××××××××
غالب مطالب این تارنما قلم خود این حقیر هست و جریان کپی پیست به اینجا راهی ندارد .
×××××××××××××××××××
احتمالا به بزرگوارانی که آدرس نمیذارن جواب داده نخواهد شد .
×××××××××××××××××××
کلاً اعتقادی به تبادل لینک ندارم ؛ صلاح دونستید لینک کنید ، وبلاگ های فعال و ارزشی بدون تقاضای تبادل ، لینک خواهند شد .
×××××××××××××××××××
همسایه ی حضرت رضاییم ،هفته ای یک بار ، یک سلام به نیابت از مومنین و آشنایان سایبری هست ان شا الله.
×××××××××××××××××××
بحمد خدا روز ولادت حضرت جواد تو حرم امام مهربونی ها با یه طلبه سادات عهد یاری و یاوری بستیم و ولادت حضرت رضا رفتیم زیر یه سقف.

تنها امیدمان لبخند ‏‏صدیقه طاهره فاطمه زهرا ...
×××××××××××××××××××

عقیده دارم طلبگی جهاده ... اما همسر طلبه بودن جهاد اکبر است / خدا این کنیزای مخصوص حضرت زهرا را نصرت و تایید بفرماید .
بعضیاشون واقعاً از همه چیز زندگیشون ، از ارزوهای دنیویشون از حق و حقوقشون گذشتند تا خادمی سرباز امام زمان را کنند ... کثّرالله امثالهم /

×××××××××××××××××××


×××××××××××××××××××

چشم من و امر ولی ؛ جان من و سیّد علی /

بایگانی

سید مهدی قوام

پنجشنبه, ۱ دی ۱۳۹۰، ۰۵:۴۷ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام به همه اونایی که حب امیرالمومنین و حضرت زهرا رو تو سینشون به امانت دارند

شب آخر دهه، شب شهادت حضرت زهرا بود ، منبر اون شب خیلی عجیب بود غوغایی کرده بود !

سید مهدی روی منبر دیگه خودشو فانی کرده بود...

از منبر اود پایین تا سوار ماشین بشه و بریم . صاحب مجلس که با مجلس امشب ارادتش به سید خیلی تجلی پیدا کرده بود  تا دم در اومدو یه پاکت پرو پیمون رو به پاس قدر دانی از زحمات این چند شب ، هدیه داد و کلی هم تشکر کرد

توی ماشین نشت و یه نفس عمیقی کشید و گفت : بعد از این دهه دیگه امشب میخوایم یه عیشی داشته باشیم ... برو به طرف لاله زار ...

اگه از قدیمیا بپرسید واستون میگن که لاله زار کجا بوده ...! جاییه که معروف بوده محل جمع شدن زنهای بدکارست

میگه من بهت زده شده بودم که چی میگه این سید ؟!!  یه عیشی بعد از این ده شب ... لاله زار چرا ...؟من خب راننده آقا بودم اصلا تربیت شده خود سید مهدی بودم .

رسیدیم لاله زار . گفت

گفت : برو جوون ترین و زیباترینشونو بگرد پیدا کن بیار اینجا ...

میگه من دیگه گر گرفته بودم  و  نفسم به زور بالا میومد ... آخه چیکار داره میکنه این سید ؟

خلاصه با همون حالم رفتم گشتم جوان ترین و زیبا ترینشونو پیدا کردم گفتم بیا که یه آقایی کارت داره ...

اومدیم به طرف ماشین نزدیک که شدیم سید مهدی شیشه ماشینو آرووم اروم داد پایین و ...

دخترم آخه این موقع شب چیکار میکنی اینجا ؟ 

دختره گفت : آشیخ تو چی میفهمی از حال ما ؟ ما بخاطر شکممونه که اینجاییم وگرنه خودمونم دل خوشی از این کارا نداریم 

راننده سید مهدی میگه سید گفت دخترم بیا جلو ... اون پاکتی رو که صاحب مجلس داده بودو  دودستی از پنجره آورد بیرون ، دستاش میلرزید ...

گفت دخترم من سیدم مادرم حضرت زهراست ، بیا این پولو بگیر ... ببین قول میدی به من که تا این پول رو داری اینجاها پیدات نشه؟!! قول بده ... قول بده ...

راننده سید میگه من با خودم گفتم این چه کاری بود که اقا انجام داد اینا مگه این حرفا حالیشون میشه ... فردا دوباره اینجاست .   اما تا چندین روز میومدم  اون محله تا ببینم چه اتفاقی میافته ! اره ... دیگه خط و خبری از اون دختره نشد

نقل میکنه که این موضوع تموم شد  پنج شش سال گذشت و خدا قسمتمون عتبات کرد، یه روز قبل از اذان ظهر که هوای خیلی خوبی بود ، آ سید مهدی قوام  رو به روی گنبد ابی عبد الله ایستاده مشغول خوندن زیارت نامه که یه آقا با شخصیت و محترم به همرای یه خانووم مجلله ی محجبه ی عفیفه و با وقار  به طرف ما اومدن  اوون خانوم موافق رعایت امر نجابت و عفت پشت سر سید واستاد و شوهرش اومد جلو ...

بعدسلام و احوالپرسی وعرض ارادت  گفت ببخشید امکان داره که خانووم من  یه چند دقیقه ای با شما صحبت کنن ؟

سید هم گفت شما شوهر ایشونید اگه از نظر شما اشکالی نداره ،مانعی نیست .

میگه اون خانووم آرووم  آرووم اومد جلو بعد یه مکثی روبندشو داد بالا و گفت منو میشناسید ؟!!!

توی حرم ابی عبدلله زیر آسمون آبی و وزش نسیم رحمت سید مهدی همینطور بهت زده ، ساکت بدون هیچ حرکتی واستاده

- من همون دختریم که اون شب اومدید لاله زار و ....

         سید فقط اشک تو چشاش جمع شده و یه نگاش به گنبد ابالفضل و یه نگاش به گنبد ابی عبدالله سرش رو به آسمونه همینطور بدون هیچ حرکتی واستاده ، انگاری هی یه چیزی زیر لبش زمزمه میکنه ... یا زهرا  ...

-آشیخ من شما رو نمیشناختم و دیگه هم نتونستم پیداتون کنم ...

 اما همینقده بدونید به برکت اون اتفاق و اون هدیه متبرک حضرت زهرا ، از اون شب به بعد من دیگه اونجا نرفتم که هیچ ، کلی از دخترایی که اونجا تو لاله زار مثل خودم بودنو جمع کردم که الان هر کدومشون واسه خودش کسی شده ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۱۰/۰۱
شیخ عبدالزهرا وثوقی

داستان

سید مهدی قوام

نظرات  (۲۲)

۰۵ دی ۹۰ ، ۱۹:۱۵ یک شیعه با سلاح قلم
زیبا بود. ممنون که خبر دادین
باسلام
ممنون از دعوتتان
زیبا بود
ممنون
موفق باشید
۰۸ دی ۹۰ ، ۱۴:۴۰ زهرا(خدایا حلالم کن)
سلام

عجب!!!!!!!!!
سه ساله ای اما خوب می دانی که پدر محصور این سینی خونین نیست.پدرت دیگر تاب دوریت ندارد...تاب تازیانه خوردنت را...پدر تو را می خواهد وتو نیز پدر را.پس بال بگشا که اینک دوازه آسمان، به صدایی که تنها تو می شنوی برایت گشوده می شود...
شهادت بانوی آفتاب تسلیت باد
سلام
فقط میتونم بگم که تموم تنم لرزید..
التماس دعا
کاااااااااااشیه سیدی بیاد منو از خودم نجات بده
این خیلی سخت تره
۱۱ دی ۹۰ ، ۱۹:۵۴ علیرضا میلادی
اهمسنگر عزیز.وبلگ جالبی داری.موفق باشی.
لینکت کردم.
سلام خوشحال شدم ازآشنایی باوبت وب منم ببینی شاید بدت نیاد
سلام بروزم منتظرحضورتون
سلام دوست و همکار عزیز و گرانقدر
با احترام دعوتید...

راستی شما هم در انجمن مذهبی ما عضو هستید
بدرود
۱۷ دی ۹۰ ، ۰۶:۲۸ خلیل صادقی
سلام آره برادر
رسمی هستم
با سلام و احترام وبلاگتون زیبا و پر محتواست بهتو ن تبریک میگم
اجرتون با زهرا س التماس دعا
با افتخار لینکتون کردم اگه امکان داره لینک کنید یا علی
۱۷ دی ۹۰ ، ۲۲:۲۹ کبوتر بقیع
سلام خیلی قشنگ بود خدا کنه حضرت زهرا یه نگاه به ما بندازن
منتظر حضورتون هستم
یاعلی مدد
۱۹ دی ۹۰ ، ۱۷:۳۵ پسرپلسفیدی
یا زهرا
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
باسلام واحترام
وبلاگ جالب و پرباری دارید.خداوند به شما خیر دنیا و آخرت را بدهد که عمر شریف خود را صرف اسلام و تبلیغ دین حق می کنید .در پناه حق و توجهات امام زمان (عج) موفق باشید.
.....................
داستان جالبی بود .
سلام

عشق : دختر مش ممد ، سر جردن...........

شما دعوتید که بخوانید

اما با کمی تأمل

شاید...........
ماجرا رو با کمی تغییر شنیده بودم. واقعا تکونم داد
خیلی قشنگ بود حاجاقا واقعا میگم برا منم دعا کنید حتما حتما ها
سلام علیکم همکار گرامی
بنده مدتیه دنبال منابع و مطالب در مورد سید مهدی قوام میگردم، که به مطلب مندرج در وبلاگتان برخورد کردم.
مطلبی که شما نقل کردید با آنچه که استاد فاطمی نیا نقل کرده متفاوت است.
اگر منبع این مطلب را معرفی کنید ممنون میشم.
اگر منابع دیگری از این عالم وارسته دارید به بنده معرفی کنید.
اجرتون با مادرمان زهرا سلام الله علیها
........................................
خدا به همه ماها رحم کند...
به ویژه کسانی که می توانند دست افتاده ای را بگیرند...
حضرت عیسی(ع) به قبری عبور کرد، دید ملائکه عذاب مرده ای را عذاب می کنند، حضرت عیسی کار خود را انجام داد و به آن قبر برگشت دید ملائکه رحمت با طبقهایی از نور بر سر آن قبر ایستاده اند. حضرت عیسی پس از اینکه تعجب کرد نماز خواند و این موضوع شگفت آور را از خداوند پرسید، خطاب شد: یا عیسی! این مرد معصیت کار بود وقتی از دنیا رفت همسر او حامله بود وضع حمل نمود و پسری آورد آن زن پسر خود را پرورش داد تا بزرگ شد. مادر فرزندش را نزد معلم برد، هنگامی که معلم بسم الله الرحمن الرحیم را به آن پسر تعلیم داد من از این بنده ام حیا کردم که وی را در دل زمین بوسیله آتش معذب نمایم و حال آنکه پسرش در روی زمین نام مرا می برد.
تفسیر آسان، ص14 - خزینه الجواهر، ص 384

پاسخ:
پاسخ: سلام
شنگ.لیتان مستدام ... !!!
با سلام خسته نباشید
به نظر میرسه جهت گیرایی در داستان دخل تصرف شده، در صورت صلاح دید اصلاح بفرمایید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی