ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم ...
دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۵۵ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
تقریبا از دوران دبستان دیگه با هم بزرگ شدیم ... شر ترین و پر شور ترین بچه هایی که اون محله به خودش دیده بو.
کم هم نبودیم .. محله مون یک فضای سبز شخصی چند هزار متری واسه ساکنین مجتمع داشت که گاهی شبها تا نیمه شب بازی میکردیم . از قایموشک از توی پارکینک چندصد متری تا بالای برج های 12 طبقه فاز و توی اسانسورهای ساختمون ها بگیر تا اب بازی های تابستون و شنا توی حوض محوطه !!
قطعا فضایی کمیاب و بسیار خوش گذشتنی بود .. بماند که تو این فضا همه چیز طبیعی و قابل دسترس بود.
مسجد محله سالها بود که هنوز افتتاح نشده بود با دوچرخه که ت محل راه میافتادیم میرفتیم پشت شیشه ها صورتمونو میچسبوندیم به شیشه ها و داخل این مسجد خالی رو نگاه میکردیم ... یک نیمه شعبان بود که وقتی بابام داشت ظرفا رو میشست و من اب میکشیدمو مامانم دعام میکرد !!! از پنجره اشپزخونه که ورودی مجتمع دیده میشد دیدم دوتا روحانی وارد مجتمع شدن و انگار داشتن با محلله اشنا میشدن .
خلاصه ..مسجد افتتاح شد ... انقدر ذوق و شوق داشتیم که دیگه از محوطه یادمون رفته بود ...
با وجود اینی که شاید هیچ کدوممون حتی خونواده هامونم اهل برو بیای به مسجد نبودن ! الان میفهمم اون سید همه ی جوونی شو چطور گذاشت به پای ما ... وقتشو ... دغدغه هاشو ... حتی پولشو ... یه مدتیه که تو یه مسجدی با جوان هاش کمی کار میکنم ... واقعا حالا قدر استادمونو بیشتر میفهمم ...
الکلام ... اینکه شاید غریب به بیست نفری ... با هم رفیق بودیم .. بیرون رفتیم ... مسافرت رفتیم ... شبا تو مسجد خوابیدیم .. سیاهی محرم زدیم .. زیر یک سیاهی سینه زدیم .. گریه کردیم .. اشک ریختیم .. تفریح کردیم ...استخر رفتیم و ....
الان چندتامون دکترای برق هست چندتا مهندس و تکنسین برق ... چندین مهندس عمران و معماری و کامپیوتر چندتا طلبه ایم ..
الان خیلی بزرگتر شدیم ..
میبینم که شیطان این روز ها بیکار ننشسته ...
امیدوارم روزی برسه که با رفقا همگی سرمون پای سیاهی ها و پرچم مشکی های امام حسین که تا الان سالهاست از بچگی زیرشون سینه ها زدیم و اشک ها ریختیم ، به زانوهامون برسه ... اون روزی که ریشمان هم سفید شد با هم پای همین دستگاه سینه بزنیم که خوشحال از این جوانی از دست رفته ایم ... داریم با حسین حسین پیر میشویم .... ممنون لطف مادر این خانواده ایم...
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
آبرو می رود ای ابر خطاشوی ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم ...
۹۲/۰۵/۱۴
ما قرص نان ز مردم شهر تو می خوریم
چرخد ز آسیاب شما روزگار ما.
یا علی...