ادامه ی سفر نامه کربلا ...
سلام علیکم ورحمه الله و برکاته ..
ایام تابستان امسالبرای اولین دفعه بود که حضرت اباعبد الله مارا طلبیدند ...
بخشی از سفرنامه رو نوشته بودم که اینجا میتونید بخونید !
خلاصه ... بعد اومدن از شمال کشور به جنوب کشور با یه مینی بووس بنز آبی هیجده نفره که البته ما بیست سه نفر بودیم !!! و اینکه سه چهار روزی صبح و ظهر و عصرو غروب و شب شلمچه رو درک کردیم و کلی روی تانک حاج حسین خرازی خوابیدیم !! و بعد نا امیدانه به سمت فکه و به قصد بازگشت از سفر راه افتادیم سید زنگ زد که هرچه زوودتر خودتونو برسونید چزابه ! و ما دقیقا اون لحظه چزابه بودیم !!
این سید کی بود ؟؟!! از اول سفر این سید با ما همراه بوده ! این ذریه حضرت زهرا ، این نسل پاک .. این سید همون کسایی بودن که هرجا ما توی این سفر به مشکل خوردیم کار مارو راه انداختن و ما بعد فهمیدیم فلانی هم سید بود !!
چه اونایی که توی خرمشر مهمون نوازی کردن ، چه اون سیدی که وزیر شهر بود ، چه سید محمد وزیر فرهنگی که سفارشمونو کرد ، چه اون سیدی که تو نجف برامون جا هماهنگ کرد و چه اون سید راننده اتوبوس بین نجف کربلا و چه اون سید اهل حال کربلا و باز ....
لب مرز رسیدیم !
توی شرایطی که سازمان حج الزیارت ده تا ده تا اتوبوس ها رو با چهار تا کامیونت چریکی اسکورت میکنه و فقط در روشنی روز از اون منطقه رد میشه !!! ما تازه وقتی اجازه ورود به مرز عراقو بهمون دادن اذان مغرب شد !! و بنده ی حقیر فقیر شدم امام جماعت نماز اهالی مرزداری!
یکم اونورتر مرز هیچ خری پر نمیزد !
سووتو کور !
گفته بودن تحت هیچ شرایطی توی شب وارد گاراژ عماره و جاده چزابه عماره نشید ! بچه ها گفتن استخاره بگیریم ... ظاهرا خووب اومد !
یه سید دیگه ای که خدا خیرش بده و از عرب های مسئول مرزبانی بود واسمون زنگ زد به رفیقش که ون داشت تا بیاد مارو ببره نجف !
عجب ماشینی بوود خستگی همه بنز آبی سواریامون در اوومد !
ما توی این سفر شده بودیم مسئول ظاهری این ها ! یادمه اقای پلیسشون خیلی محکم گفت:
شیخنا ... تعال .
کلکم تذهبون ، و کلکم ترجعون ... مسئولیت کلهم معک ! ان فقد احدهم او ما رجع ایهم انت ضیفنا !!!
خدا بخیرکنه ... هیچی دیگه .. تا نجف تقریبا بیست ایستگاهیی اقایون سپاهیشون ما رو بر انداز میکردن ...
اما خدا وکیلی و بالانصاف همه شون شخنا شخنا و ادب و احترام از گفتارشون قطق نمیشد ..
خیلی هاشون با ما چندین سال همشهری بودن ... از کال زرکش مشهد تا میدون شهدا و قاسم آباد! ... ایام جنگ اومده بودن ایران ...
رسیدیم عماره ... یه شهر بین راهیه که خیلی زائر وارد شهر نمیشه و بیشتر رد میشن از شهر ...
وارد شهر شدیم گفتیم بچه ها گشنه ان دلی شاد کنند! اونجا فلافل و کباب ترکی خیلی رایجه و زیاد ..
یه قسمتی که کلی فلافلی و ساندویچی بود واستادیم و شروع به نوش جان کردن ... که دیدیم انگار یه دعواییه ... یه صحنه واقعا ترسیدم ... چند تا عرب هیکل که اتفاقا اصلا قیافه های خیلی مذهبی ای هم نداشتن سریع به سمت من میومدن ...نزدیک بود فرار کنم ... وقتی رسیدن کاشف به عمل اومد بندگان خدا سر حساب شام ما داشتن دعوا میکردن ! الله اکبر ... یکی شامو حساب کرد یکی دیگه هم به اندازه پول شام گذاشت تو جیب دشداشه ما ... با یه خوااهشی !
صبح قبل نماز بود که به صحن و سرای حیدر کرار مرتضی علی بن ابی طالب علیه السلام اذن داده شدیم ...
والله تا نشسته باشی پای ایوانش ... بزرگی اش را نچشیده باشی ... امواج عظیم صلابت و نیرو و نورانیت را نگرفته باشی هیچ نمی فهمی که ایوان نجف عجب صفائی دارد یعنی چه ...
فقط میخواهی باشی و باشی و باشی ، انقدر پر از محبتش شوی انقدر یاد زهرایش بیافتی و باز پر ز مهر فاطمه اش شوی ... فاطمه فاطمه بگویی تا دل حیدر کرارش را نرم تر از لطافت زهرائی کنی ... انقدر پر ز لذتش شوی که دگر هیچ غیر ز وصلش نخواهی ...
به ما مشهدی ها معمولا هیچ کجا بیش از چند روزی خوش نمیگذرد ... حتی کربلا ... اما نجف کلا فرق دارد ... اصلا از عمرت حساب نیست ... اللهم ارزقنا ...
یه هتل گرفتیم چند ستاره بود یادم نمیاد !! فقط یادمه با بچه ها هرچی ستاره هاشو شمردیم تموم نشد
این روزها صبحانه نهار شام فلافل داشتیم ... نهایتا نون پنیر هندونه !
وادی السلام هم حاالی بود ... خصوصا سر قبر ایت الله میرزا علی اقای قاضی ...
هیچ حال گفتن از کربلایش را ندارم ... خودم هم درست چیزی نفهمیدم ... این سرزمین ... هیچ ، بی خیال ...
کاظمین اما ما دگر فامیل بودیم و خویش و قوم اخر پدرخانممان هستن! انگار حرم حضرت رضائی اصلا ...
پسر و پدرشانند خب ... شیخ مفید هم همانجاست !
اما منطقه کاملا غریب ...
یاد السید المحسن راننده با مراممون هم بخیر ! -برده بیکیش بردات بیکیش ...- با همون لهجه ی غلیظ عربیش به پلیس راهها که میرسیدیم میگفت
از مهران برگشتیم ...
پلیس مرزبانی هااج و وااج ... عصبانی دااد میزد ... کی شماها رو راه داده برید عراااااق؟
چهار نفرتون مشمولن دونفر ممنوع الخروجن و ....
ما همه ساکت !!
- گفتم کی شماها رو راه داده برید !!؟؟!
بچه ها با هم ... ( البته از قبل پیش بینی شو کرده بودن و آماده بودن ! ) ... گفتن امام حسین علیه السلام !
بنده خدا جلو لبخندشم نتونست بگیره ... که با خنده بچه ها همراه شد ...
بله ... بخوان هرطور هم که بوده باشه میبرنت ...
و اما بنده که برگشتم دو سه روز بعدش قرار بود که بریم زیر یه سقف !
یا علی
بروم کربلا یا مشهد........
یا رمضان مشهد یا عرفه ی کربلا..........؟
سخته.......